خودم رو پرت کردم توی آب. واقعا شانس آوردم که جسم سختی توی آب نبود؛ برگشتم و به تایتانیک نگاه کردم. بزرگترین سازه دریایی ساخته بشر از کمر شکسته بود و داشت آرومآروم غرق میشد. توی همون حال چشمم افتاد به جمله سازنده کشتی که به طرز مضحکی روی بدنه خودنمایی میکرد: حتی خدا هم نمیتونه این کشتی رو غرق کنه!
هنوز تعداد زیادی از مسافرها روی عرشه بودن و قایق نجات بهشون نرسیده بود. ترس و وحشت موج میزد. صدای جیغ و فریادشون همه جا رو گرفته بود، اما این صداها چند ساعت بیشتر دووم نیورد. اون همه شکوه و عظمت زیر آب رفت و سکوت مرگباری همه جا رو فرا گرفت. بله! تایتانیک غرق شد و به قعر اقیانوس اطلس رفت.
موسیقی Distant memories اثر James horner
سلام. به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین. من شهرزاد صالحی هستم، یک علیبابایی. مثل همیشه این ماجراجویی رو از قلب شرکت علیبابا، یعنی ساختمون روز اول میشنوین. توی این مینی اپیزود، میخوایم به دل تاریکیهای اقیانوس اطلس سفر کنیم و روایت اکتشاف بقایای سازهای رو بشنویم که همهمون میشناسیمش: بله. کشتی عظیمالجثه تایتانیک.
موسیقی فیلم تایتانیک
همه چیز از سال ۱۹۸۱ شروع شد؛ سالی که طرح جدیدی در زمینه اکتشافات دریایی تو مجله national geography منتشر شد. همون سالی که رابرت بالارد، یک کاوشگر علمی اهل آمریکا، تصویر ایدهای رو منتشر کرد که تا اون روز بیسابقه بود.
رابرت تکنولوژی متفاوتی رو به دنیای کاوشگری معرفی کرد؛ محصولی که با استفاده از اون میشد بدون رفتن به اعماق اقیانوس، با کنترل کردن یک ربات، از راه دور، هر نقطهای از دریا رو کاوش کرد.
بالارد این تکنولوژی رو اینطوری معرفی میکنه: «مثل فیلمهای سینمایی که روح از بدن جدا میشه و توی بدن دیگهای قرار میگیره، من میخواستم فناوریای رو توسعه بدم که بتونه روح کاوشگرها رو با خودش به هر نقطهای از دریا ببره؛ بدون حضور بدن میزبان!»
اما سوالی که ذهن دانشمندها رو درگیر کرد این بود که هدف اصلی بالارد از طراحی و توسعه این محصول چیه؟
بالارد بعدهها توی مصاحبهای به دانشجوهاش گفت که هدفش از ساخت این محصول کشف بقایای کشتی تایتانیک بود، اما از اونجایی که آمریکا هیچ علاقهای به حمایتکردن از این پروژه نداشت، مجبور شد به نیروی دریایی ارتش خدمت کنه تا بتونه در ادامه کار، حمایتشون رو برای این اکتشاف بزرگ بدست بیاره.
رابرت برای رسیدن به هدف اصلیش، قبل از هرچیزی باید اعتماد نیروی دریایی رو بدست میآورد، به همین خاطر به امید روزی که بتونه رویای خودش رو به حقیقت تبدیل کنه، شروع به همکاری با این سازمان کرد.
رابرت به عنوان بازوی علمی ارتش آمریکا، توی پروژههای اکتشافی مختلف حضور داشت و خیلی زود تونست سرپرست چند تا تیم تحقیقاتی بشه. توی مدت زمان کوتاهی اون به یکی از مهرههای اصلی نیروی دریایی تبدیل شد.
آمریکا توی ایام جنگ سرد با شوروی، دنبال دوتا زیر دریایی هستهای میگشت که در سالهای جنگ جهانی دوم، از بین رفته بودن و هیچ اثری هم ازشون نبود. آمریکاییها احتمال میدادن که این زیردریاییها توی اعماق اقیانوس اطلس گیر کرده باشن. به همین خاطر به رابرت پیشنهاد دادن که کار تحقیق برای کشف این دو تا زیر دریایی رو شروع کنه.
آمریکا تنها و مهمترین شرطی که برای بالارد گذاشت حفظ محرمانگی عملیات بود. اونها به دلایل سیاسی و امنیتی اصلا علاقه نداشتن که روسها از وجود چنین عملیاتی مطلع بشن؛ اما این محدودیتها اصلا برای رابرت مهم نبود! چون اون با گرفتن مختصات احتمالی از محل غرقشدن زیردریاییها متوجه شد که حداقل این شانس رو داره که تحقیقاتش رو در مکانی انجام بده که میگفتن جایگاه ابدی کشتی تایتانیکه. اون میدونست که بیشتر از هر زمان دیگهای به رویای خودش نزدیک شده. اما خب مگه میشه شوروی از وجود چنین عملیاتی بیخبر بمونه؟
رابرت از یک طرف میدونست که این پروژه چقدر برای آمریکا مهمه و ارتش حاضره هزینه زیادی رو برای اون پرداخت کنه و از یک طرف دیگه، دوست داشت حالا که بیشتر از هر زمان دیگهای به تایتانیک نزدیک شده، فرصت تحقیق راجع به اون رو از دست نده.
پس بدون معطلی پیشنهاد نیروی دریایی رو قبول کرد و برای انجام هرچه بهتر پروژه، یه ایده پرریسک رو با اونها در میون گذاشت. رابرت به کاخ سفید پیشنهاد داد که برای جلوگیری از مشکوکشدن روسها به این عملیات، هدف پروژه تحقیقاتی رو توی رسانهها اکتشاف بقایای کشتی تایتانیک اعلام کنن تا اون و تیمش بتونن به صورت محرمانه لاشه هر دو تا زیردریایی رو پیدا کنن!
اون موقع هیچکس واقعا نمیدونست که رابرت از طرح این پیشنهاد چه هدفی داره، اما سالها بعد خودش گفت که توی ذهنش یه درصد خیلی کوچیکی امیدوار بوده که بتونه همزمان روی پیداکردن تایتانیک هم کار کنه.
حفظ حمایت آمریکا روی پروژه، دغدغه مهمی برای رابرت بود؛ به همین خاطر به کاخ سفید تاکید کرد که دوتا زیردریایی هستهای، اصلیترین هدف این ماموریته.
رابرت میدونست که تا اون لحظه، ۳ تا گروه تحقیقاتی برای پیداکردن تایتانیک دست به کار شدن، اما هر سهتاشون کاملا ناموفق بودن. با این وجود براش مهم بود که بتونه با استفاده از تجربه اونها، زمان رو مدیریت کنه و نقطه شروع تحقیقش، نقطه پایان گروههای قبلی باشه.
به خاطر همین تو این فکر بود که اگر همهچیز طبق پیشبینیهاش جلو رفت و فرصتی برای تحقیق روی تایتانیک باقی موند، از گروه اکتشاف فرانسوی دعوت کنه تا برای پیداکردن تایتانیک بهش کمک کنن…
موسیقی Come Play With Me اثر Kevin MacLeod
کار روی کشف زیردریاییها شروع شد؛ حالا دیگه تنها چیزی که برای رابرت اهمیت داشت، زمان بود.
واسه همین تو جلسهای که با تیمش داشت، پیشنهاد روش جدیدی رو برای کشف زیردریاییها رو در میون گذاشت. توی متد پیشنهادی رابرت صرفا گشتن مختصات احتمالی نقطه انفجار مهم نبود، چیزی که مهم بود نحوه انفجار زیردریاییها بود!
رابرت بعد از بررسی سندهای مربوط به زیردریاییها به این نتیجه رسید که به احتمال زیاد اونها موقع انفجار به دو قسمت تقسیم شدن و این اتفاق باعث شده تیکههای سنگینتر زودتر از تیکههای سبکتر از لاشه جدا بشن و زمانی که لاشه در حال غرقشدن بوده، این تکهها در اطراف نقطه انفجار پراکنده بشن.
این یعنی در اطراف محل انفجار میدانی از زبالههای فلزی تشکیل شده که میتونه اونها رو به لاشه اصلی زیردریایی برسونه. رابرت معتقد بود توی این روش، «محیط پیرامونی» از محل اصلی انفجار مهمتره و اونها اول باید یک میدان زبالهای رو پیدا کنن. پس به تیمش دستور داد با سرعت تحقیقاتشون رو شروع کنن.
رابرت نباید فرصت رو از دست میداد؛ به خاطر همین پیشنهاد کرد تا ربات کاوشگر هم وارد پروژه بشه؛ همون رباتی که قرار بود روح کاوشگرها رو با خودش به اعماق دریا ببره.
حالا دیگه رابرت تمام امیدش رو به عمق تاریکی اقیانوس فرستاده بود!
کنترل ربات دریایی برای خود رابرت هم تجربه جدیدی بود. اون میدونست که این تجربه، مقدمهای برای پیداکردن تایتانیکه؛ پس تلاش کرد از هیچ سرنخی آسون نگذره. اون با گشتنِ اطراف محل انفجار، کمکم به تکهفلزهایی رسید که میتونست اونها رو یک قدم به کشف زیردریاییها نزدیکتر کنه.
رابرت همزمان در چند جهت مختلف دنبال تکهها گشت تا مطمئن بشه روش پیشنهادیش درسته. خیلی زود هم به نتیجه رسید. دقیقا توی یک دایره فرضی اطراف نقطه انفجار، تکههای فلزی از بدنه زیردریاییها رو پیدا کرد و با هدایت ربات از میدان زبالهای به سمت محل اصلی انفجار، خیلی سریع به لاشه زیردریاییها رسید.
خود رابرت تعریف میکنه که برای اعضای تیم هم جای سوال بود که چرا من از پیداکردن زیردریاییها خوشحال نشدم، اما خب خودم جوابش رو میدونستم؛ من تا پایان ماموریتم فقط ۱۲ روز فرصت داشتم، یعنی ۱۲ روز برای پیداکردن تایتانیکی که ۳ گروه قبلی ظرف مدت ۶۰ روز هم نتونسته بودن اون رو پیدا کنن!
رابرت بلافاصله بعد از پیداکردن زیردریاییها از تیم فرانسوی خواست تا توی کشف تایتانیک همراهیش کنن و تمام اطلاعات عملیاتهای قبلی رو هم با خودشون بیارن. رابرت و تیمش قبل از رسیدن فرانسویها، به سمت مختصات جغرافیایی کشتی تایتانیک حرکت کردن.
رفتن به اون نقطه خیلی هم کار سختی نبود؛ چون مختصاتی که کشتی کارپاتیا برای اولین بار از محل غرقشدن تایتانیک ارائه کرده بود تقریبا کامل بود. کارپاتیا اولین کشتیای بود که به محض شنیدن پیغام از طرف تایتانیک، به سمت اون حرکت کرد و خودش رو به اون عظمت درهمشکسته رسوند. کارپاتیا اون مختصات رو تا سالها در اختیار تیمهایی گذاشت که قصد داشتن برای تحقیق به محل حادثه برن.
با رسیدن تیم فرانسوی، حرکت در جهت شمال اقیانوس اطلس شروع شد. رابرت و تیمش بعد از دور روز خودشون رو به محل احتمالی حادثه رسوندن. توی این مدت فرانسویها بارها و بارها به رابرت تاکید کردن که دفعه قبل تقریبا تمام اون محدوده رو گشتن ولی اثری از تایتانیک پیدا نکردن…
اونها به رابرت گفتن: این احتمال مهم رو در نظر بگیر که ممکنه بعد از گذشت ۷۰ سال واقعا دیگه چیزی از اون لاشه عظیم باقی نمونده باشه…
اما رابرت معتقد بود اگر بخوان به تایتانیک برسن باید متفاوت از گذشته فکر کنن. حتما چیزی هست که تیمهای قبلی بهش توجه نکردن. اون مطمئن نبود، اما تصمیم گرفت اطلاعات تیمهای قبلی رو کنارِ هم بذاره و یه بار دیگه همهچیز رو از اول بررسی کنه….
محدوده جغرافیایی که تمرکز اولیه تیم روی اون بود در طول هر دو تا جنگ جهانی محل رفت و آمد ناوها و زیردریاییهای جنگی بوده. به همین خاطر برای رابرت ریسک بالایی داشت که وقتش رو صرف گشتن همون محدوده بکنه، چون حتی نمیتونست به زبالهها به عنوان بقایای تایتانیک اعتماد کنه…
در حالی که فقط ۷ روز تا پایان ماموریت فرصت باقی بود، رابرت روش جدید کشفش رو با تیم فرانسوی مطرح کرد؛ همون روشی که باعث کشف لاشه دوتا زیردریایی شده بود.
رابرت بعدهها درباره طرحی که با تیم تحقیقاتی مطرح کرد گفت: اگر بپذیریم که تایتانیک از سمت کناری خودش و موقع تغییر جهت به کوه یخ برخورد کرده باشه، باید این فرض رو در نظر بگیریم که اون از وسط نصف شده و در واقع دوتیکه شده. توی این شرایط دقیقا مثل همون دوتا زیردریایی، در چپ و راست هر تیکه، مجموعهای از زبالهها شکل میگیره که میتونه ما رو به تایتانیک برسونه.
دقت و درستی این فرضیه حدودا ۵۰-۵۰ بود، اما خب هیچ چاره دیگهای هم برای رابرت باقی نمونده بود.
اونها از جایی که کشتی کارپاتیا قایقهای نجات رو پیدا کرده بود، در دو جهت مخالف شروع کردن به گشتن دنبال تیکهها.
بخشی از فیلم تایتانیک
بالاخره و با تلاش زیاد، رابرت و تیمش پیغامی از ربات جستجوگرشون دریافت کردن!
ظاهرا ربات به جسم سختی برخورد کرده بود و سیگنالهایی رو به مرکز کنترل فرستاده بود. رابرت بعد دریافت سیگنال، تصویر ارسالی رو بهدقت بررسی کرد.
اونها متوجهشدن ربات وارد میدانی از زبالههای بزرگ و فلزی شده. رابرت بلافاصله خودش کنترل ربات رو به دست گرفت و اون رو به سمت لاشهای فلزی هدایت کرد؛ لاشهای که انگار حکاکیهای نامفهومی روی خودش داشت…
اون، ربات رو تا نزدیکی جسم فلزی جلو برد و تصویر رو تا جایی بزرگ کرد که حکاکیهای روش معلوم بشه؛ دیگِ بخار! بله! نوشته شده بود دیگِ بخار!
هنوز برای گفتن اینکه به تایتانیک رسیدن خیلی زود بود، پس رابرت باز هم گشت و مسیر زبالهها رو اونقدر ادامه داد تا به جایی رسید که تصاویر دریافتی از ربات به کلی سیاه شدن!
اشتباه نکنید! ارتباط ربات با رابرت قطع نشده بود! بلکه ربات وارد محدودهای شده بود که دیگه نوری وجود نداشت؛ تاریکی مطلق!
حدس اولیه رابرت این بود که رباتش وارد یک دره دریایی شده…
اعضای تیم به رابرت پیشنهاد دادن که بقیه مسیر رو بذارن برای فردا، اما اون معتقد بود باید تا انتهای این میدان رو پیش برن…
سکوت عمیقی توی زیردریایی حاکم بود. الان دیگه ربات از آخرین مختصات تیم فرانسوی هم جلوتر رفته بود. رابرت برخلاف همه تیمهای قبلی، وارد منطقه جدیدی از اقیانوس اطلس شده بود…
توی همین مسیر، ربات به یه جسم هلالیشکل که شبیه کمان بود، برخورد کرد. اعضای تیم بعدا تو مصاحبهای گفتن: انگیزهای که توی چشمهای رابرت وجود داشت، باعث شد ما هم اون شب بیدار بمونیم و بفهمیم بالاخره انتهای اون میدان زبالهای چیه!
برخورد به این کمان مهمترین لحظه زندگی رابرت بود. اون تا جایی که میتونست تصویر رو بزرگ کرد. نور ربات رو نوشته محوی افتاد که رو بدنه کمان حک شده بود…
رابرت با صدای بلند نوشته رو خوند: تایتانیک!
دیالوگی از فیلم تایتانیک
بعد از اینکه رابرت کلمه تایتانیک رو با صدای بلند فریاد زد، سکوت عجیبی فضای زیر دریایی رو پر کرد؛ سکوتی که احتمالا نتیجه تماشای اون سازه عظیم در تاریکترین نقطه اقیانوس بود…
رابرت توی اون لحظه برگشت به سمت همتیمیهاش و گفت: شک نکنید که علم همیشه جوابی برای نرسیدنهای ما داره!
رابرت بابت این اکتشاف خیلی خوشحال بود اما در عین خوشحالی، یه موضوعی هم نگرانش میکرد: کاخ سفید!
هدف پنتاگون پیداکردن تایتانیک نبود ولی خب رابرت چجوری میتونست این خبر رو پنهان کنه؟ چجوری میتونست این کشف بزرگ رو به همه جهان اعلام نکنه؟ اون مطمئن بود که تحت تاثیر این خبر، موضوع کشف دو تا زیردریاییها هم پخش میشه و اون موقع واقعا معلوم نیست که واکنش کاخ سفید قراره چی باشه؟
ربات تصاویر جدیدی به زیردریایی ارسال کرد که رابرت و اهالی تیمش رو حسابی متاثر کرد؛ طوری که نگرانیش رو تا حدی فراموش کرد. تصاویری از اجساد دفنشده در تایتانیک، کفش، آینه، وسایل تزیینی و کلی چیز دیگه.
این بقایا انگار اونها رو به لحظه غرقشدن کشتی برد، جایی که نزدیک به ۱۵۰۰ انسان بیگناه حتی فرصت خدافظی با عزیزاشون رو پیدا نکردن. یا همون لحظاتی که شاید شخصی به اسم جک برای همیشه از رز خدافظی کرد و ازش قول گرفت که زنده بمونه و تا سالهایسال زندگی کنه.
خبر پیداشدن تایتانیک چیزی نبود که بشه مخفیش کرد. رابرت هم بعد از دیدن اون تصاویر وظیفه خودش میدونست که این کشف مهم رو به همه جهان اعلام کنه. در کنار همه اینها، رابرت از تاثیرات این اکتشاف روی علم کاوشگری هم به خوبی مطلع بود…
رابرت انتشار این خبر رو یه ادای دین به بازماندههای تایتانیک میدونست. پس باید راهی پیدا میکرد تا واکنش مثبتی از کاخ سفید بگیره.
رابرت راهحل این مسئله رو تو شیوه روایت این اکتشاف میدونست. پس تصمیم گرفت سهم بزرگی رو به دولت آمریکا بده. یه سود بلندمدت از کشف بقایای تایتانیک.
بعدهها توی مصاحبههاش هم گفت که با پیشنهاد تبدیل تایتانیک به یک موزه دریایی، سراغ مذاکره با کاخ سفید رفت.
در واقع رابرت اینطور فکر میکرد که حمایت آمریکا از این پروژه و تبدیل تایتانیک به یک موزه توی اعماق اقیانوس، باعث هجوم گردشگرهای زیادی برای بازدید میشه که همین موضوع میتونه درآمد زیادی رو برای دولت آمریکا ایجاد کنه. خوب یا بد، هر چی که بود، رابرت سعی کرد با نهایت حسن نیت خبر کشف تایتانیک رو به کاخ سفید اعلام کنه.
سالها بعد از خبر کشف تایتانیک، وقتی که رابرت در حال سخنرانی برای تعدادی از دانشجوهای آمریکایی بود، یکی از دانشجوها سوال جالبی ازش پرسید، اون پرسید: کشتیهای زیادی در طول سالهای سال توی اقیانوسهای مختلف غرق شدن، اما چرا هیچکدوم از اونها به اندازه تایتانیک تاثیرگذار و خبرساز نبودن؟
رابرت در جواب اون دانشجو گفت: به خاطر اینکه تایتانیک، صحنه نمایش انسانیترین رفتار آدمهای در حال مرگ بود!
صحنهای که آدمها در تنهاترین لحظات زندگیشون، ترجیح دادن خودشون توی کشتیِ در حال غرق بمونن اما اونهایی رو که عاشقانه دوست دارن، سوار قایقهای نجات بکنن!
کشف کشتی تایتانیک از دل تاریکترین عمق اقیانوس، حکایت از امید و انگیزه برای ادامهدادن داره؛ امیدی که توی سختترین لحظات زندگی هم بالاخره یه راهی رو بهمون نشون میده.
بهمون یادآوری میکنه همیشه یه دری هست که باز نکردیم، یه کلیدی هست که امتحانش نکردیم؛ امیدی که معنای زندگی رو برای هممون به جنگیدن و ادامهدادن تبدیل میکنه.
درسته که رابرت و تیمش به کشفی رسیدن که یادآور یکی از تلخترین لحظات تاریخ بشریته، اما انگیزه اونها باعث شد تا قصه تایتانیک برای همیشه توی ذهن مردم دنیا موندگار بشه و جایگاه ابدی این کشتی اینبار نه در قعر دریا، بلکه تو قلب همه مردم جهان باقی بمونه…
موسیقی Rose اثر James Horner
<علی بابا / منبع